Sunday, July 1, 2012

This is my Land...

من که دارم اینجا زندگی خودم را می کنم و به کسی هم کاری ندارم. با کامنت های ناراحت کننده اوقاتم را تلخ نکنید لطفا. این روزها من وقت حاضرجوابی ندارم. البته که امکانش را دارم و خدا می دانه اگر لازم باشد چطور مردم را لوله می کنم. این کار را از نوجوانیم خیلی خوب انجام می دادم. ولی اینها دیگه برام خوشایند نیست. دیگه حال و حوصله قال و مقال ندارم. میایم اینجا ده تا جمله می نویسم که نه برای شما ضرری دارد نه برای خودم نفعی. خوشحال می شوم بابت خوانده شدن، بابت کامنت ها، حتی کامنت هایی که بهم هشدار بدهد، ولی از کامنت های بغض داری که علایق مرا نشانه بگیرد خوشم نمی آید. ناراحتم می کند. می رنجاندم.
اینکه برام شاخ شوند، به نظرم دوستانه نیست. اینکه بهم بگویند عقده ای ِ  فلان طوری، که در حال تخمه شکستن درباره مفاهیم فلسفی بلند بلند فکر می کنم، برام خوشایند نیست.
الان هم که اینها را می نویسم به نظرم این یک پست نیست. حرام کردن یک پست است. من رفتم کامنت مبسوطی را که در پاسخ به آن کامنت نوشته بودم و حتی پابلیشش هم کرده بودم دیلیت کردم، چون برای یک لحظه یادم آمد دلیل اینکه شش سال پیش وبلاگ قبلیم را بوسیدم و آمدم اینجا همین بود. اینکه آنجا توی منجلابی که دیگه هیچ حوصله اش را نداشتم گیر افتاده بودم. توی دری وری گفتن به هم، رنجیدن و رنجاندن، توی بچه بازی ِ «فقط من می فهمم تو نمی فهمی»، توی کینه به دل گرفتن از هم، همدیگر را احمق و متعصب و مرتجع خطاب کردن، خود را حاضرجواب و باهوش نشان دادن، صریح بودن حتی به بهای چیز سخیفی مثل رنجاندن بقیه.
فقط این پست را می زنم برای اینکه شاید هنوز یک قسمتی از من هست که می خواهد مردم را لوله کند و من از آن قسمتم گرچه خوشم نمی آید ولی انگار لازم است گاهی به دیگران یادآور شوم که اینجا فقط یک وبلاگ است. خوانندگان محدودی دارد و ادعایی غیر این هم ندارد. یادآور شوم که من هنوز همان قدر زبان دراز و حاضر جوابم که پیش از این بودم، و تنها چیزی که عوض شده نگاهم به آن حاضرجوابی هاست.
من پاسخ خودم به آن کامنت به زعم من توهین آمیز را پاک کردم در حالی که به شدت وسوسه شده بودم حال کسی که برام ادای «صاحاب تاریخ» را در آورده بگیرم، و فکر می کنم الان هم اگه زودتر دست از نوشتن اینها بر ندارم همان کار را می کنم.
برای همین فقط خواهش می کنم، به من و دنیای من کاری نداشته باشید، من نوای ترتیل را دوست دارم، خواندن قرآن مثل یک متن تاریخی را دوست دارم، اینها چیزهایی است که نه بهش می بالم و نه ازش خجالت می کشم.
اینجا سرزمین من است  حق دارم درش، حین تخمه خوردن هر جور بخواهم درباره مفاهیم فلسفی بلند بلند فکر کنم...

No comments: