Monday, May 28, 2012

روزهایی بوده که به خوشی سپری شده

رفته بودم جهرم برای دیدن سحر. سحر از آنهایی است که ارزش دارد برای دیدنش، شیش-هفت ساعت میخ شوی به صندلی افتضاح اتوبوس. ارزش بیشتر از اینهاش را هم دارد.
جهرم شهرکوچکی است. مردمش را نمی دانم چقدر قد کشیده اند و بزرگ شده اند. ولی می دانم که در میان شهرستان های استان فارس، درصد زیادی از افراد تحصیل کرده، جهرمی اند.
خانواده سحر را، می دانم که بیشتر از حد تصورتان مهربان و شوخ و مهمان نوازند، می دانم با اینکه خانواده سحر، در جبهه پسر از دست داده و الان خانواده شهید محسوب می شوند، نیازی نداری پیش مردهای خانواده، روسری داشته باشی، و هرگز هم پیششان متهم نمی شوی به پایمال کردن و بی قدر کردن خون برادر سحر..
مامان سحر را می دانم که یک مادر عمیقا دلسوز است و آنقدر دوست داشتنش بی غل و غش است و آنقدر مهربانی اش را بلند بلند انجام می دهد که نمی توانی بهش ایمان نیاوری. اینجور زنی است، و دستپخت شگفت انگیزی هم دارد. دقیقا همان جور مادر ایرانی، که همه پس ذهنمان داریمش. زنی است کوچولو موچولو و سرخ و سفید، زیبا و تپلی، و غمی از گذشته را با خود به دوش می کشد که لابد همه مادرهای ایرانی لااقل روزگاری آن را به دوش می کشیده اند. وسواس تمیزی دارد و بیشتر از هر چیزی به بوی اشیا اهمیت می دهد. از اینکه برادربزرگ  سحر، حیاط خانه را با قفس کبک و طرقه و دمیل پر کند شاکی است ولی همین که بابای سحر ناغافل لم بدهد روی دمیل کوچولویی که به هوای لوس کردن خودش، آمده کنارش، و خفه اش کند، می نشیند زار زار گریه می کند و دل می سوزاند به حال بی پناهی پرنده کوچک...
رفته بودم جهرم و قرار نیست اینجا سفرنامه بنویسم. فقط همین قدری که یک دنیا فشار و دلهره داشتم توی مغزم. ولی رفتم جهرم و کنار سحر روی پشت بام خوابیدم و زل زدیم به آسمانی که یادم رفته بود اینقدر ستاره دارد و حرف زدیم. از رویاها، از ترس ها، از شادی های زندگی و خاطرات خوش دانشکده. بله بلاخره رفتم جهرم و روی پشت بام خوابیدم و صبح که با صدا و سایه ی کفترهایی که دو سه متر بالاتر از سر ما می چرخیدند، بیدار شدم، تازه فهمیدم چقدر چقدر چقدر انسان لای طبقات آپارتمان، موجود تنها و درمانده ای است..

2 comments:

Unknown said...

آسمونش خیلی خوبه
اکثر جهرمیها یه تخت گنده تو حیاتشون دارن که وقتی هوا خوبه شبا روش می خوابن
داستان هاشون هم همیشه یه پای ثابتش جن هست

Unknown said...

اه تخت رو داشتن ولی برای من داستان های جنی تعریف نکردن :(