Tuesday, September 4, 2012

چطور آدمی‌ام؟

من آدم مغروری‌م. خودم را این می‌دانم. همیشه هم فکر می‌کنم خوش به حال آنهایی که اینطوری نیستند. زندگی براشان راحت‌تر می‌شود. نمی‌دانم. حالا شایدم راحت‌تر نباشد ولی همیشه مرغ همسایه غازه دیگه. همین حال الان من. ینی روزها که هیچی، ماه‌ها  باشد دلت برای دوستی تنگ شده باشد. یعنی به سختی تنگ باشد. برای صمیمیتی که بین‌تان وجود داشت. برای اعتمادی که بین‌تان وجود داشت. اصلا برای شناخت مختصری که قطره چکانی از هم به دست آورده بودید. برای همه اینها دلتنگ باشید. دلتان بخواهد بروید بهش بگویید چطوری؟ همین فقط. بیشتر هم نه.
منتهی چیزی بین‌تان قرار گرفته باشد که تقصیر طبیعت باشد. تقصیر سرنوشت اصا. چه می‌دانم. بعد حس کنم طرف دارد ازم فاصله می‌گیرد. دارد سر سنگین می‌شود. من یک کلام ‌نمی‌کنم بپرسم چی شده؟ چرا فاصله گرفتی؟ حتی ممکنه آخرین تلاش‌هاش را هم بگذارم به حساب صدقه. به حساب اینکه حالا درسته من دیگه از تو خوشم نمیاد ولی بیا حالا با هم سطحی از رابطه را حفظ کنیم.
بعد کاری که من میکنم اینه که کلا می‌کنم می‌اندازم دور. نه اینکه چون دیگه بهش احتیاج ندارم. برای اینکه از صدقه بدم می‌آید. از اینکه گدایی یک رابطه مرده را بکنم. حالا فکر هم نکنید مثه پیراهن، تند تند رفیق عوض می‌کنم. نه بابا. همین آرتا، اثباتش. از دبیرستان تا حالا رفیقیم. فک می‌کنید نشده که از دست هم دلخور بشیم؟ توی اینهمه سال؟ ملیحه قاسمی و سحر جلیلی و سارا طالبان و الهام حسینی و بنفشه بحرینی و راضیه نعمتی و عاطفه نیکخو و فرزانه محمدی و غیره و غیره و غیره اثباتش.
البته آدم هم نیستم. شروع همه رفاقت‌های درستم، همه‌ی این رفاقت‌های بالا مثلا، یا با دعوا بوده یا با نفرت یا شک و تردید. یعنی با هر کی سریع رفیق شده‌ام به سه ماه نکشیده طلاق گرفته‌ایم. اینطوری بوده کلا. همیشه مدت‌ها طول کشیده تا خودم را به دوستام ثابت کرده‌ام. حسن‌نیتم را یعنی. هرگز عجله‌ای ندارم. به خودم میگم آدم که نباید خودشو انتر مردم کنه.
خوب بعد همه این سختی‌ها و نگرانی‌ها، طبیعی است که دلم بگیرد برای از دست دادن یه دوست. آدم نیستیم اگه دلمان نگیرد اصا. ولی عمری اگر بگذارم این را توی رفتارم ببینند. حس کنند حتی. عمری.
یعنی اگه کسی رفت رفته. شاید پشت سرش آه هم بکشم. ولی توی صورتش، حتی ممکنه جوری نگاهش کنم که یعنی ببخشید شما رو جایی دیدم؟
اینطور آدمی‌ام.

No comments: