Sunday, April 21, 2013

چرا اینقده باد دارید؟

فرض کنیم همین امروز قانون اجباری بودن حجاب برداشته شود. قطعا من همین امروز روسری و مانتوم را می‌گذاشتم توی یک چمدان، درش را می‌بستم و باهاشان خداحافظی می‌کردم. از آنهایی نیستم که بروم بنزین بریزم روی روسریم و آتشش بزنم و ازش فیلم بگیرم و بفرستم روی پیج‌های خیلی عصبانی. کلا آدم شدیدی نیستم و توی حجابی که فعلا دارم (می‌نویسم فعلا، چون یقیین دارم دوره هر نوع اجباری بلاخره یک روزی تمام می‌شود) احساس زبونی و پستی و خفیف بودن نمی کنم. همچه چیزی نیست.
نه احساس گوهری را دارم در صدف، نه‌ام احساس قناری در قفس. البته روزهایی هم هست که مثل خیلی‌های دیگر، احساس غصه می‌کنم بابت اینکه نمی‌توانم توی ظل آفتاب بندرعباس و زیر شرشر عرق، به یک تی‌شرت ساده و یک شلوار نخی اکتفا کنم. با این حال دوست هم ندارم آنطوری که خیلی‌ها دوست دارند، حجاب محدودیت زن باشد.
عادت کرده‌ام باهاش کار کنم، درس بخوانم و حتی ورزش کنم. اگه قرار بوده این مانعی برای من باشد، خبر مبارک اینه که نتوانسته و نشده.
باز برگردیم سر همان فرض اولیه. اینکه همین امروز قانون اجباری بودن حجاب عوض شود. خوشتان بیاید یا نیاید عده‌ی زیادی هستند که حتی در چنین شرایطی، همچنان حجاب‌شان را حفظ خواهند کرد. از جمله مامان من. از جمله ملیحه دوستم و حتی قسمت زیادی از دخترانی که همین حالاش هم  به نظر گشت ارشاد مصداق بدحجابی‌اند. بنا به دلایل شخصی، عقیدتی یا اجتماعی، که به کسی مربوط نیست.
خیلی عصبانی می‌شوم از دیدن تمسخر و پوزخندی که روی صورتتان می‌ماسد وقتی دارید به یک زن خیلی محجبه نگاه می‌کنید. از ادبیاتی که باهاش درباره آن زن حرف می‌زنید. از نخوت و غروری که باهاش آنها را قضاوت می‌کنید.
آره. زن چاقی هست که دوست دارد خودش را چنان توی چادر مشکیش بپیچد که فقط دماغ پهنش مشخص باشد. دختری هست که معتقد است تا وقتی که ازدواج نکرده نباید سبیل‌هاش را بردارد. زن جوانی هست که دوست دارد توی یک مهمانی، زیر خروار خروار آرایشی که کرده یک روسری کوتاه هم شده، داشته باشد.
سوال من این است که خوب حالا چه محکی به شما این حق را داده که ادعا کنید از این آدم‌ها بهتر، زیباتر یا باهوش‌ترید؟
اگه شما آنقدر نخوت نداشتید که خودتان را به اندازه یک ساختمان سی طبقه، بلندمرتبه‌تر از این آدم‌ها ببینید، می‌توانستید گاهی باهاشان هم‌کلام شوید و شاید و شاید این شانس را پیدا می‌کردید که آنها را دوست‌داشتنی، قابل اعتماد و یا عزیز بیابید.
من این شانس را داشته‌ام. دوستانی دارم که به شدت مذهبی یا به شدت سنتی هستند. مامان خودم با اینکه زن شدیدی نیست مذهب و شعائر مذهبی را عمیقا و از ته دل دوست دارد. آدم‌هایی را می‌شناسم که کمتر مذهبی یا سنتی هستند ولی از اینکه مسلمان هستند خوشحالند.
فقط اگه این خودپسندی را نداشتید که از دیده شدن با همچه آدم‌هایی خجالت بکشید، می‌شد امیدوار بود که جایی، توی نقطه‌ای حرفی برای گفتن با هم پیدا می‌کردید و شاید صمیمیتی هم بین‌تان اتفاق می‌افتاد.
شادی و زیبایی ملک طلق شما نیست. جایی خارج از سلیقه شما هم، آدم‌های شاد و زیبا حضور دارند. اینقدر ازشان نترسید. باهاشان حرف بزنید. باهاشان بخندید. خبر خوب برای من اینه که حتی کسانی که از نوع پوشش من متنفرند و می‌دانم که گمان‌شان اینه که من فریب‌خورده و جهنمی هستم، مرا دوست خودشان می‌دانند و بهم اعتماد دارند.
همین ما را بس.

1 comment:

Sefid said...

Akh akh engar ma to ye khonevade donya omadim, man mondam cheraaaa melat nemitonan hamdigaro ghabol konan be in sabki to alan ghabol dari 2 tarafo migam ....