چیزی که توی کودکیم همیشه همیشه همیشه ازش مطمئن بودم این بود که اگه پری آرزوها واقعا وجود داشت آرزویی که قطعا میکردم یک جور دستگاه تلهپورت بود. ولی منظورم تلهپورتهای سریالهای فضایی نیست. هیچ علاقهای نداشتم توی یک سیاره دیگه و یا حتی یک زمان دیگه اسکن بشوم. چیزی که لازم داشتم سیستمی بود که مرا به درون داستانهای که خوانده بودم تلهپورت کند.
این آرزوم خیلی صادقانه و شفاف بود. از اینکه توی همه داستانهای تخیلی پری آرزوها فقط سر راه دو گروه از آدمها قرار میگرفت واقعا سرخورده بودم. گروه اول آدمهای شیاد بودند که با طمع سرشارشان هم سه آرزو را از دست میدادند، هم توی آخر عاقبت خودشان اَخی میکردند (که این قضیه خیلی هم نخنما شده بود).
دوم سر راه آدمهای کودنی که نه تخیلی داشتند و نه جنمی، در نتیجه با ناشیبازیهای اعصابخرد کن فقط فرصتی را که به من نمیدادند حرام میکردند.
نمونش؟ آن پینوکیوی بیشعور که یک بار آنقدر با خرفتیهاش عصبانیم کرد که تصمیم گرفتم دیگه این کارتون آشغال را نبینم و واقعا هم دیگه نگاه نکردم. هنوزم درک نمیکنم شخصیتی با آن میزان آیکیو چطور و چرا باید الگویی برای بچهها باشه؟ و چرا پری مهربان اینهمه دور و برش میپلکید.
ولی اینها حالا مهم نیست. فعلا برگردیم سر موضوع اصلی.
آنوقتها واقعا آرزوی آن دستگاه کذایی را داشتم. چون نیاز اینکه از نزدیک و فیس تو فیس کنار قهرمان داستانهایی که شیفتهشان بودم باشم، برام جزو نیازهای خیلی ضروری بود. هنوز هم هست. ولی حالا توقعام از آن دستگاه عوض شده.
راستش را بخواهید واقعا برام عجیب است وقتی خوانندهای را میبینم که خودش را در سود و زیان شخصیت اصلی سهیم نمیداند. یا مثلا هیجانزده و تبآلود وقایع داستان را دنبال نمیکند. فقط میخواند چون ازش توقع میرود فلان چیز را خوانده باشد. چون حتی آثار ادبی هم جایگاه کالاهای مصرفی را پیدا کردهاند وتابع قانون پوشالی کردن همه مفاهیم شدهاند. از جمله پوشالی کردن لذتها. به نظرم اینطور خواندن خیلی پوچ و نگران کننده است. ماها که مجبور نیستیم فلان کتاب را بخوانیم هستیم؟
برام عجیب است که خوانندگانی وجود دارند که با خودشان صادق نیستند. (البته منهای دانشجوها یا محققها یا منتقدها که ناچار به خواندن هستند و البته نگرش علمی سوای این بحث قرار میگیرد) اینکه ما از چه اثری خوشمان میآید نسبت خیلی زیادی با پیشینهی ذهنی و آمادگی فکری ما دارد. برای من اسم نویسنده هیچ اهمیتی ندارد. برام مهم نیست که چند تا منتقد مطرح از آن اثر تعریف کردهاند یا چه تعداد منتقد معروف آن را فاقد ارزش دیدهاند.
من آدم لجبازی هستم. همه چیز را امتحان میکنم و در ارزیابیم نسبت به اثری که میخوانم فقط و فقط میزان حظی را که خودم از اثر بردهام ملاک قرار میدهم. قبلا البته کمتر اینطوری بودم. گرفتار در اسمها و تابع نظر اساتید اعظم! نظر اساتید اعظم البته خیلی هم خوب خیلی هم متین. ولی ایشون که به هر حال "من" نیستن، هستن؟
بزارید راحتتان کنم. اگه شما با کتابها بزرگ شده باشید و در سایه آنها خودتان را شناخته باشید، برای لذت بردن از یک اثر نیازی به تایید هیچ استاد اعظمی نخواهید داشت. حس و قضاوتی که خودتان دارید ملاک است. چون رابطهی ما با آثار در ابتدا یک رابطهی شخصی است. من قائل به این نظر نیستم که این رابطه، صرفا یک رابطهی شخصی است. فقط باور دارم تا زمانی که ابتدای به ساکن نتوانیم شخصا اثری را دوست بداریم، آن اثر قادر نخواهد بود کارکردی اجتماعی داشته باشد.
حالا هر میزان هم که حرفهای قلمبه سلمبه بزند یا امکانات زبانی وسیعی را در اختیار بشریت، در زمان حال یا آینده و یا حتی در اختیار موجودات فضایی قرار دهد، وقتی از پس ایجاد یک رابطه شخصی با مخاطبش بر نیاید، تبدیل به اثری مرده، اثری ساکن خواهد شد.
به نظرم دلیل اینکه هنوز مادام بوواری خوانده میشود همین است. از نظر تاریخی من و اِما بوواری چه سنخیتی با هم داریم؟ از نظر جغرافیایی یا فرهنگی چی؟ هیچی. منتهی فلوبر به شکل سحرآمیزی این زن را به من نزدیک کرده. دلیل اینکه آثار کلاسیک هنوز خوانده میشوند همین است. نویسنده یا شاعر کلاسیک پی ترکاندن، پکاندن و یا غافلگیرکردن مخاطب نیست. من معتقدم وقت این شامورتی بازیها را نداشت. کارهای مهمتری وجود دارند. دلقکبازی را میگذاشت برای نویسندههای خردهپا یا اساتید اعظم.
(توی پرانتز بگم. شخصا عاشق تعداد زیادی از آثار مدرن هم هستم و معتقدم ما اثر کلاسیک و اثر مدرن نداریم. اثر خوب داریم و اثر بد. چیزی که به نظرم تعداد زیادی از آثار کلاسیک و تعداد کمتری از آثار مدرن را تبدیل به اثر خوب کرده نه ساختار این آثار، که روح موجود در آنهاست. ما که به روح اعتقاد داریم؟!)
برای همین من از آثاری که خودم باهاشان رابطه داشتهام حمایت میکنم. برای من اهمیت یک اثر در اهمیتی است که برای مسائل من قائل است. لازم به گفتن نیست که این مسائل میتوانند خیلی خیلی درونی یا حتی خیلی خیلی اجتماعی باشند. برای من مهم ایجاد ارتباط با منبعی از تخیل است که میتواند من را توی زمانه یا مکان دیگری بازسازی کند و برای سوالات خیلی دورنی یا کاملا اجتماعی من پاسخی در حد توان خودش داشته باشد.
این کاریه که یک کتاب خوب، یک اثر خوب میکند. اثر خوب همان دستگاه تلهپورت است. میتواند شما را به هر مکانی که بخواهید تلهپورت کند. میتواند این امکان را به شما بدهد که درون اسکنی از جهان واقعی گردش کنید، لذت ببرید، به هیجان بیایید، بترسید، منزجر شوید، آرام بگیرید و حتی بمیرید.
پیشتر گفته بودم دلیل اینکه چرا هریپاتر یا ارباب حلقهها برای من کتابهای مهمی هستند را خواهم گفت. دلیلش را همین بالا توضیح دادم. من خواندن کتابها را نه برای اهمیتشان نزد اساتید اعظم، نه برای خدماتی که به توسع امکانات زبانی دادهاند، نه برای ساختارشکنی، و به خصوص نه برای قدر و منزلتی که پیش دیگران دارند، بلکه فقط و فقط به این دلیل که توانستهاند ارتباطی را با خودم، خود ِ خود ِ من ایجاد کنند میخوانم.
هریپاتر کتابی بود که من را به دنیایی با ارزشهایی خیلی جدی تلهپورت کرد. حاضرم در مورد آن ارزشها حرف بزنم. چیزی که شاید به نظر عدهای خیلی شعاری باشد برای من جنبهای از واقعیتی اسکن شده بود. به خصوص وقتی نوجوانی و در مورد این ارزشها سوالات خیلی جدی داری، یک واقعیت مجازی هر چقدر هم به نظر دیگران سطحی و سخیف باشد بهتر از نمونههای مهمی است که ناتوان از دادن پاسخ و آکنده از خالیگویی است.
من فقط با خودم صادقم.
این آرزوم خیلی صادقانه و شفاف بود. از اینکه توی همه داستانهای تخیلی پری آرزوها فقط سر راه دو گروه از آدمها قرار میگرفت واقعا سرخورده بودم. گروه اول آدمهای شیاد بودند که با طمع سرشارشان هم سه آرزو را از دست میدادند، هم توی آخر عاقبت خودشان اَخی میکردند (که این قضیه خیلی هم نخنما شده بود).
دوم سر راه آدمهای کودنی که نه تخیلی داشتند و نه جنمی، در نتیجه با ناشیبازیهای اعصابخرد کن فقط فرصتی را که به من نمیدادند حرام میکردند.
نمونش؟ آن پینوکیوی بیشعور که یک بار آنقدر با خرفتیهاش عصبانیم کرد که تصمیم گرفتم دیگه این کارتون آشغال را نبینم و واقعا هم دیگه نگاه نکردم. هنوزم درک نمیکنم شخصیتی با آن میزان آیکیو چطور و چرا باید الگویی برای بچهها باشه؟ و چرا پری مهربان اینهمه دور و برش میپلکید.
ولی اینها حالا مهم نیست. فعلا برگردیم سر موضوع اصلی.
آنوقتها واقعا آرزوی آن دستگاه کذایی را داشتم. چون نیاز اینکه از نزدیک و فیس تو فیس کنار قهرمان داستانهایی که شیفتهشان بودم باشم، برام جزو نیازهای خیلی ضروری بود. هنوز هم هست. ولی حالا توقعام از آن دستگاه عوض شده.
راستش را بخواهید واقعا برام عجیب است وقتی خوانندهای را میبینم که خودش را در سود و زیان شخصیت اصلی سهیم نمیداند. یا مثلا هیجانزده و تبآلود وقایع داستان را دنبال نمیکند. فقط میخواند چون ازش توقع میرود فلان چیز را خوانده باشد. چون حتی آثار ادبی هم جایگاه کالاهای مصرفی را پیدا کردهاند وتابع قانون پوشالی کردن همه مفاهیم شدهاند. از جمله پوشالی کردن لذتها. به نظرم اینطور خواندن خیلی پوچ و نگران کننده است. ماها که مجبور نیستیم فلان کتاب را بخوانیم هستیم؟
برام عجیب است که خوانندگانی وجود دارند که با خودشان صادق نیستند. (البته منهای دانشجوها یا محققها یا منتقدها که ناچار به خواندن هستند و البته نگرش علمی سوای این بحث قرار میگیرد) اینکه ما از چه اثری خوشمان میآید نسبت خیلی زیادی با پیشینهی ذهنی و آمادگی فکری ما دارد. برای من اسم نویسنده هیچ اهمیتی ندارد. برام مهم نیست که چند تا منتقد مطرح از آن اثر تعریف کردهاند یا چه تعداد منتقد معروف آن را فاقد ارزش دیدهاند.
من آدم لجبازی هستم. همه چیز را امتحان میکنم و در ارزیابیم نسبت به اثری که میخوانم فقط و فقط میزان حظی را که خودم از اثر بردهام ملاک قرار میدهم. قبلا البته کمتر اینطوری بودم. گرفتار در اسمها و تابع نظر اساتید اعظم! نظر اساتید اعظم البته خیلی هم خوب خیلی هم متین. ولی ایشون که به هر حال "من" نیستن، هستن؟
بزارید راحتتان کنم. اگه شما با کتابها بزرگ شده باشید و در سایه آنها خودتان را شناخته باشید، برای لذت بردن از یک اثر نیازی به تایید هیچ استاد اعظمی نخواهید داشت. حس و قضاوتی که خودتان دارید ملاک است. چون رابطهی ما با آثار در ابتدا یک رابطهی شخصی است. من قائل به این نظر نیستم که این رابطه، صرفا یک رابطهی شخصی است. فقط باور دارم تا زمانی که ابتدای به ساکن نتوانیم شخصا اثری را دوست بداریم، آن اثر قادر نخواهد بود کارکردی اجتماعی داشته باشد.
حالا هر میزان هم که حرفهای قلمبه سلمبه بزند یا امکانات زبانی وسیعی را در اختیار بشریت، در زمان حال یا آینده و یا حتی در اختیار موجودات فضایی قرار دهد، وقتی از پس ایجاد یک رابطه شخصی با مخاطبش بر نیاید، تبدیل به اثری مرده، اثری ساکن خواهد شد.
به نظرم دلیل اینکه هنوز مادام بوواری خوانده میشود همین است. از نظر تاریخی من و اِما بوواری چه سنخیتی با هم داریم؟ از نظر جغرافیایی یا فرهنگی چی؟ هیچی. منتهی فلوبر به شکل سحرآمیزی این زن را به من نزدیک کرده. دلیل اینکه آثار کلاسیک هنوز خوانده میشوند همین است. نویسنده یا شاعر کلاسیک پی ترکاندن، پکاندن و یا غافلگیرکردن مخاطب نیست. من معتقدم وقت این شامورتی بازیها را نداشت. کارهای مهمتری وجود دارند. دلقکبازی را میگذاشت برای نویسندههای خردهپا یا اساتید اعظم.
(توی پرانتز بگم. شخصا عاشق تعداد زیادی از آثار مدرن هم هستم و معتقدم ما اثر کلاسیک و اثر مدرن نداریم. اثر خوب داریم و اثر بد. چیزی که به نظرم تعداد زیادی از آثار کلاسیک و تعداد کمتری از آثار مدرن را تبدیل به اثر خوب کرده نه ساختار این آثار، که روح موجود در آنهاست. ما که به روح اعتقاد داریم؟!)
برای همین من از آثاری که خودم باهاشان رابطه داشتهام حمایت میکنم. برای من اهمیت یک اثر در اهمیتی است که برای مسائل من قائل است. لازم به گفتن نیست که این مسائل میتوانند خیلی خیلی درونی یا حتی خیلی خیلی اجتماعی باشند. برای من مهم ایجاد ارتباط با منبعی از تخیل است که میتواند من را توی زمانه یا مکان دیگری بازسازی کند و برای سوالات خیلی دورنی یا کاملا اجتماعی من پاسخی در حد توان خودش داشته باشد.
این کاریه که یک کتاب خوب، یک اثر خوب میکند. اثر خوب همان دستگاه تلهپورت است. میتواند شما را به هر مکانی که بخواهید تلهپورت کند. میتواند این امکان را به شما بدهد که درون اسکنی از جهان واقعی گردش کنید، لذت ببرید، به هیجان بیایید، بترسید، منزجر شوید، آرام بگیرید و حتی بمیرید.
پیشتر گفته بودم دلیل اینکه چرا هریپاتر یا ارباب حلقهها برای من کتابهای مهمی هستند را خواهم گفت. دلیلش را همین بالا توضیح دادم. من خواندن کتابها را نه برای اهمیتشان نزد اساتید اعظم، نه برای خدماتی که به توسع امکانات زبانی دادهاند، نه برای ساختارشکنی، و به خصوص نه برای قدر و منزلتی که پیش دیگران دارند، بلکه فقط و فقط به این دلیل که توانستهاند ارتباطی را با خودم، خود ِ خود ِ من ایجاد کنند میخوانم.
هریپاتر کتابی بود که من را به دنیایی با ارزشهایی خیلی جدی تلهپورت کرد. حاضرم در مورد آن ارزشها حرف بزنم. چیزی که شاید به نظر عدهای خیلی شعاری باشد برای من جنبهای از واقعیتی اسکن شده بود. به خصوص وقتی نوجوانی و در مورد این ارزشها سوالات خیلی جدی داری، یک واقعیت مجازی هر چقدر هم به نظر دیگران سطحی و سخیف باشد بهتر از نمونههای مهمی است که ناتوان از دادن پاسخ و آکنده از خالیگویی است.
من فقط با خودم صادقم.
No comments:
Post a Comment