مامان از همان وقتی که بچه بودم مدام بهم تذکر میداد که این را از خانواده پدریم به ارث بردهام نه از او. اولش برام تکاندهنده بود که چیزی در من اینهمه مامان را زخمی کند. ولی بعدش فکر کردم میتواند الزاما چیز غیراخلاقی نباشد. میتواند فقط یه خصیصه باشد، شبیه شکل انگشتان پام که از بابای مامان به ارث بردهام مثلا، و حتی میتواند گاهی چیزی خیلی ویژه و شگفتانگیز باشد که میتوان از داشتناش راضی هم بود. با این حال در خصوصیات اخلاقی چیزی مضاعف هم حضور دارد. چیزی که به آن خصوصیت، قابلیت نقد اخلاقی میدهد.
با اینکه میدانم وضعیتی که احساسش میکنم میتواند غیراخلاقی باشد، ولی نمیتوانم به مغزم دهنه بزنم. جلوش را بگیرم که حرکت نکند، جولان ندهد، نتایج فاجعهبارش را به رخم نکشاند.
واقعیت این است که من نمیتوانم به آدمها نزدیک بشوم، بدون اینکه شدیدا قضاوتشان نکنم. به بیرحمانهترین شکلی وضعیتشان را به صلیب نکشم. جزئیات برام بیشترین اهمیت را دارند. نیتخوانی میکنم. جایی توی مغزم اشتباهاتشان را لیست میکنم. با چاشنی تحقیری که چندان هم آشکار نیست. فقط یکهو میبینی که نگاهی تحقیرآمیز لابهلای قضاوتت پنهان بوده.
اینکار را برای تفریح نمیکنم، طبیعتا چیزی هم بروز نمیدهم، با این حال مامان میفهمد. به روشهای خودش. او هم شاخکهای خودش را دارد. بهم تذکر میدهد. میگوید اینقد غرور نداشته باش. برای او اینجوری است. موضوع درباره غرور است. برای من فقط کارکردی است که مغزم دارد. اینطوری سرهم شده. ارثی باشد یا اکتسابی، به هر حال اینطوری کار میکند. من چیکار میتوانم بکنم؟ بهش بگویم سیگنالهایی را که دریافت میکنی آنالیز نکن؟ اگرم کردی مخابره نکن؟ این که دست من نیست. من حرص مامان را در میاورم مامان حرص من را. با بار اخلاقی که به این وضعیت میدهد همه چیز را برام سخت میکند.
دوست ندارم بدجنس باشم. ولی فقط کودنها میتوانند آدمهایی تا فیها خالدون، اخلاقگرا باشند. چون که اساسا غرور مال کسی است که میداند چه در اختیار دارد. وقتی میدانی به قدر کفایت باهوشی، دیگر از اخلاق حسنهای که ازت انتظار دارند داشته باشی، خیلی دور شدهای. آنقدر دور هستی که گاهی حتی نمیتونی کرانهها را هم ببینی. به هر حال همان طور که پیشتر هم آدمهای گندهای این را تذکر دادهاند، آگاهی اختیاری نیست.
دوست ندارم بدجنس باشم. ولی فقط کودنها میتوانند آدمهایی تا فیها خالدون، اخلاقگرا باشند. چون که اساسا غرور مال کسی است که میداند چه در اختیار دارد. وقتی میدانی به قدر کفایت باهوشی، دیگر از اخلاق حسنهای که ازت انتظار دارند داشته باشی، خیلی دور شدهای. آنقدر دور هستی که گاهی حتی نمیتونی کرانهها را هم ببینی. به هر حال همان طور که پیشتر هم آدمهای گندهای این را تذکر دادهاند، آگاهی اختیاری نیست.
No comments:
Post a Comment