Sunday, October 12, 2014

خیلی به بچه فکر نمی‌کنم. خود بچه هم این قضیه را تقویت کرده. چون که بارداری نسبتا آرامی را دارم طی می‌کنم. چندان خبری از ویار و استفراغ و اینها نیست. غیر وقت‌هایی که گرسنه می‌شوم. غذام تقریبا دوبرابر شده. بیشتر از این تقریبا چیزی حس نمی‌کنم. به کارهام می‌رسم. درگیر پایان‌نامه و دو تا کار پژوهشی‌ام. می‌روم دانشگاه و همیشه توی کیف و دست‌هام پر از کتاب است. بابا می‌گه سنگینه، سنگینی خوب نیست، میگه پله‌ها رو یواش برو، یواش بیا پایین. ولی من خیلی توجه نمی‌کنم. اینطور بارداری را دوست ندارم. دوست دارم زهرای سابق بمانم. صبح‌ها برای رسیدن به اتوبوس یک کمی عجله داشته باشم و بعد از ظهرها له و لورده و کتاب به بغل برگردم خانه.
بیشتر به درس‌هام فکر می‌کنم. به ابری از سوالات و مجهولات. عمدتا فقط بین دانشگاه وخانه در رفت وآمدم. به اخبار گوش نمی‌دهم. کمتر توی دنیای مجازی می‌پلکم و بیشتر می‌رسم کتاب بخوانم. آرام‌تر و متمرکزترم این روزها. حوصله آدم‌ها را ندارم. مدام دارند برام نسخه می‌پیچند که فلان چیز را بخور بهمان چیز را نخور. فلان کار را بکن و نکند بهمان حرکت را بزنی. خوشم نمی‌آید. به نظرم آدم را از شرایط طبیعی‌ش خارج می‌کنند. این باور را تقویت می‌کنند که بچه مهم‌تر از خودت است. در صورتی که بچه قسمتی از من است. عقلم می‌رسد عامدانه کاری نکنم بهش آسیبی برسد. ولی نمی‌توانمم تصور کنم که تسلیم تصویر مضحکی از زن باردار ِ کلیشه‌ای بشوم.
بارداری که بیماری نیست. یک پروسه خیلی طبیعی است. باقیش دیگه تصویری است که فرهنگ بهت تحمیل می‌کنه. حالم بد می‌شود از تحمل پوسته‌ها. غشاهایی که دور نیازهات و خواسته‌هات و لذت‌هات می‌پیچد. خوش دارم همان آدم بمانم. اینقدر با دستورالعمل‌ها و توصیه‌ها محاصره نشوم. اینقدر ترسنانده نشوم. اینقدر هشدار دریافت نکنم.
در کل ولی روزهای خوبی است. همان فرمان همیشگی را گرفته‌ام. زهرا هنوز در من هست.

No comments: