نفرت در مجموع چیز پلیدی است. خب باشه. ولی منفور بودن هم اخلاقی نیست. من اصلا علاقهای ندارم آدم خودخواه و متکبری باشم. هرچند علاقهای هم ندارم ازین فرشتههای بالدار باشم. فقط میفهمم اوضاعم خوب نیست و تحمل این وضعیت روز به روز برام سختتر میشود.
سیما* این روزها بیشتر از همیشه دور و برم میپلکد. محکومم دلش را نشکنم که کار خیلی سختی است. واقعا سخت. چون من اساسا آدم صفر و صدی هستم. یا با یکی آره هستم یا نه. سیما قطعا جزو نههاست. بدبختی این است که توانش را ندارم بهش بگویم چه جایی در قلب من دارد. چون خیلی خوب است. اگه یک ذره غش در وجودش بود تا به حال سی بار بیشتر کاسه کوزهش را یکی کرده بودم. به نظر خودم آدم ریاکاری شدهام. ولی از طرفی به نظرم این ریا، اخلاقیتر از صداقت است. ولی احساس خیلی تلخی هم دارم.
سیما دختر خیلی خوبی است. ولی من خوبیش را نمیخواهم. میخواهم مرا به حال خودم بگذارد. من آدم خیلی صمیمی نیستم. یکی دو نفری از رفقام هستند که باهاشان حرف میزنم. سیما ولی بنا به گذشتهای که خودش از رابطه ما سر هم کرده -و من وقتی با این گذشته خیالی مواجه میشوم وحشت میکنم- اشتیاق شدیدی برای یک رابطه معنوی ابدی با من دارد.
بر همین اساس احساس میکند این رابطه با حرف زدن بیوقفهاش با من، با شکافتن بدون توقف محتویات مغزش به روی من، با ساختن پیکره مضحکی از خودش که به خیالش مورد پسند من است، با طرح مسائلی که من در سیزده سالگیم بهشان فکر میکردم، و بدتر از همه، با لمس کردن بیوقفه من، که به نظرش رفتاری است از سر مهربانی، از سر صمیمیت، تقویت میشود. آخرین بار بهش نهیب زدم. مشخصا جا خورد.
پنجاه بار در روز تماس میگیرد و من واقعا از سر استیصال همه را رد میدهم. بعد با دلهره به مامان زنگ میزند. میپرسد زهرا خوبه؟ از این احساس تملکش بر من، از اینکه میخواهد تا این اندازه در دسترسش باشم، از اینکه اینهمه نمیفهمد و مرا در موقعیت یک شمر قرار میدهد بیزارم.
مدل من اینطوری بوده همیشه. عادت ندارم کسی اینهمه بهم نزدیک شود و اینهمه مرا مال خودش بداند. بهزاد حتی این خطوط را رعایت کرده همیشه.
دلم برای سیما میسوزد. تنهاست و میدانم که چرا تا این اندازه بهم میچسبد. مشکل ولی این است که به آدم درستی نچسبیده و این به نظرم برای آدمی به سن و سال ما اشتباه بزرگی است. آنقدر بزرگ که به اندازه یک موجود منفور بدبخت کوچکش میکند.
*طبیعتا اسم پرسوناژ را به سیما تغییر دادهام.
No comments:
Post a Comment