همکلاسیهام بچههای خوبی هستند. ولی تفاوتی که بین دانشگاههای کوچک و بزرگ است تفاوت میان اساتیدشان نیست، به گمانم درباره همکلاسیهاست. آدمهایی هستند که باید باهاشان در دانشگاه آشنا شوی. آدمهایی هم هستند که باید باهاشان در آرایشگاه آشنا شد. باعث افتخار من است که همهی همکلاسیهای من جزو دسته دوماند. نمیفهمم از کی این حجم عظیم از آدمهای کسلکننده، بدونانگیزه، فاقد تخیل و یله وارد دانشگاهها شدند. البته از همان وقتی که آموزش و پرورش این حجم عظیم را به برکت معلمهای کودناش پس داده. مامان هر روز که از مدرسه برمیگردد خانه یکسره از دست معلمهای مدرسهشان شکوه میکند. برای ما شده یکجور مراسم. یک روز که آمده بود خانه چشمهاش گرد بود. میگفت معلم پایه سومشان به بچههای کلاسش گفته کرم خاکی با آبشش تنفس میکند. میگفت ازش پرسیدیم آخه این چه حرفی بوده زدی. خانم استدلال کرده که خب شُش که نداره لابد با آبشش نفس میکشه. من و بابا آن روز به قدری خندیدیم که عاقبت کفر مامان در آمد. داد زد فاجعه است. نخندین. ما هم میدانستیم که فاجعه است. من شخصا سه روز اول هفته، وقتی مینشینم کنار همکلاسیهای دوره فوقلیسانسم که پایه استدلالشان همین قدر استوار است، همین اندازه شگفتزده میشوم. روزهایی هست که برای درس فلسفه کودکیام میروم مدرسه مامان. کتابهای داستانی با درونمایههایی فلسفی انتخاب میکنم یا کتابهایی که اساسا برای آموزش فلسفه به کودکان نوشته شدهاند. در حضور بچهها کتابها را میخوانم و با هم درباره موضوعات چالشبرانگیز کتاب بحث میکنیم. دانشآموز پایه چهارم دبستان هستند. تقریبا چهار جلسه طول کشید تا باور کنند میتوانند هر نظری که دارند را بیان کنند.مدرسه مامان یک دبستان مختلط است. چون توی یک شهرک بیرون از بندرعباس واقع شده و تعداد دانشآموزانش در دو جنس به حد نصاب نرسیده. یکی از دخترها پرسید: خانم هر نظری؟ گفتم آره. دوباره پرسید: هر چی ِ هر چی؟ گفتم آره. بعد یکباره بلند شد ایستاد، با چشمهای گرد ازم پرسید: هر چی ِ هر چی ِ هر چی ِ هر چی؟ عدم باورش تکاندهنده بود. ما توی یک چنین سیستمی رشد کردهایم. گریزان از چالش، از استدلال شخصی، مشکوک به هر باوری که بیرون از کتاب درسی شکل گرفته باشد، نگران از تجربه شخصی جهان و آماده برای پذیرش هر چیز سریع و بیدردسر. بعدش یکی از پسرها سریع پرسید خانم اگه غلط بگیم نمره ازمون کم نمیکنین؟
اینطوری شکل میگیریم. اینطوری شکل گرفتهایم. وحشتزده و مایوس از خودمان. انتظار بیجایی است که توی دوره لیسانس، فوقلیسانس یا خیر سرمان دکتری حتی، به درد جایی بهتر از آرایشگاه بخوریم.
No comments:
Post a Comment