Tuesday, February 3, 2015

در مذمت چوب‌پنبه

 بعد مدت‌ها که خودم را توی قرنطینه نگه داشته بودم وپیش خودم متعهد شده بودم که فقط روی مقاله‌های علمی و منابع و مآخذ نقد و نظریه ادبیات کودک و نوجوان متمرکز بمانم و دل بدهم به اولویت‌های پژوهشی‌م و کمتر حواس خودم را با خواندن رمان، پرت کنم، خواندن «آونگ فوکو» قطعا شبیه زنگ ورزش بود. هرچند شبیه ورزشی مثل شمشیربازی، نه مثلا فوتبال.
با اینکه اکو در این کتاب یک‌بند و به شکلی ظاهرا خستگی‌ناپذیر از تاریخ فرقه‌های مذهبی حرف می‌زند و اطلاعات و مواد تاریخی را توی صورت مخاطب شلیک می‌کند، (هرچند در نام گل سرخ هم، اوضاع چیزی غیر این نبود واقعا) ولی دست آخر آدم با یک داستان جنایی-معمایی جدا باشکوه روبرو می‌شود. به اضافه اینکه آن زرورق شوخی و طنزی که پوشش کار است، و در قالب شخصیت‌های به غایت مسخره اما کاملا انتلکتوال ِ داستان نمودار می‌شود، واقعا خستگی خواندن بی‌وقفه‌ی آن همه اطلاعات تاریخی و حتی جعلی را، از تن آدم کیش می‌دهد.
شخصا از خواندنش خیلی راضیم. دوست داشتم به خیلی‌ها این کتاب را معرفی می‌کردم. ولی نه محض اینکه خیلی آدم خوبیم یا اینکه حیف است اگه افراد مورد نظر من همچه کتابی را نخوانده باشند. صرفا سر اینکه بتوانم به یه عده بگویم: «چوب پنبه‌ت رو بکش بیرون» و خیالم راحت باشد که همچه ارجاع گهرباری، اصلا مبهم و سربسته نمی‌ماند.

No comments: